انیمه گرل 💐🖤

این وبلاگ برای تفریحات شما و دیگر دوستان هم هستش. خیلی کتابی حرف زدم😎🤣😂

سرنوشت

سرنوشت

سلام سلام من نویسنده جدید هستم امیدوارم از رمانم خوشتون بیاد بریم ادامه پارت ۶ 

امروز صبح که بیدار شدم یکم صبحانه خوردم چون میل نداشتم بعد هم رفتم گوشیم رو از شارزل در آوردم و بعد هم رفتم با گوشیم تو تختم و چالش و ترفند دیدم تقریبا ۵:۱۰ دقیقه شد بعد غذام رو که میل نداشتم بزور ناهار خوردم و فیلم نگاه کردم  و بعد هم رفتم بیرون وقتی رفتم هیچ کس بیرون نبود فقط پسر عموم بود رفتم خونه ساعت ۶:۳۰ دوباره اومدم بیرون و رفتم با پسر عموم که از من بزرگ تر بود بازی کردم بازی فوتبال با اینکه دخترم ولی عاشق بازی فوتبال هستم باور کنید انقدر فوتبال دوست دارم که نگو بعد یک نگاه به پنجره ی اون پسر پورو کردم دیروز رفته بود خونه ی فامیلش و بعد هم دیدم دوست اون پسر پورو داشت منو نگاه می‌کرد اگه پارت های قبلی رو دیده باشید می‌فهمید چی میگم و بهم چشمک زد منم سرم رو پایین آوردم و بعد از چند دقیقه اون پسر پورو با دوستاش اومد بیرون رو یکی از اون ها کراش زده بودم که نبود حاجی موهای طلایی و چشم های خاس داشت که میدونی من انتخاب سختی دارم عاشق نمیشم اما اون آنقدر زیبا و جذاب بود که حسابی عاشقش شدم فکر میدنم اون هم من رو خیلی دوست داشته باشه منم خیلی کراشم همه رو کراش میزنن ولی نمیخوام از خودم تعریف کنم بعد از ۲۰ دقیقه اون پسر کراش هم اومد و خلاصه تا اومد حسابی ده برابر قبل براش موردم و بعد هم که داشتن با من فوتبال بازی میکردن من توپ رو گرفتم و فرار کردم اونا هم افتادن دنبالم و توپ رو گرفتن بعد هم بازی کردن من هم به حسام پسر پورو گفتم من هم بازی اون هم من رو دوست داره تقریبا همه تو کوچه مون من رو دوست دارن بعد گفت وایسا این دست رو بازی کنیم بعد گفتم باشه بعد از چند دست که خسته شده بودم که نبتم بشه به کراشم گفتم منم بازی گفت بیا گفتم حسام من رو بازی نمیده گفت قلت کرده بیا بازی بعد باهم بازی کردیم بعد از بازی حواسم به اونور کوچه پرت شد که یک دفعه وقتی برگشتم سمت اون ها یکی از پسر های کوچیک که یکی از دوست های کراشم بود که تقریبا ازم پسره کوچکه ۱ سال کوچیکه توپ رو زد به شکمم من هم چون دردم گرفته بود پیچیدم به خودم کراشم با اونا از دوستاش که من رو دوست داشتن افتادن دنباله اون و حسابی زدنش بعد هم من رفتم یک جا نشستم بعد که شکمم خوب شد پوشدم و یکی از کسایی که من رو دوست داشت گفت دستم رو ببوس بعد هم گفتم تو ببوسی کافی خلاصه کلی خندیدیم و خوش گوزروندیم و بعد هم اومدم خونه دیدم دورسا اومد گفت بریم خونه ی مادر بزرگم و اونجا زبان رو بنویسیم آخه من با دورسا کلاس زبان میرم بعد هم رفتم و نوشتم اومدم خونه و غدا خوردم گوشیم رو برداشتم و اومدم اتاقم و رو تختم ولو شدم و دارم رمان مینویسم راستی چون دستم داره درد میگیره خلاصه کردم ببخشید چون واقعا زیاد نوشتم و داره شارژم تموم میشه باید برم گوشیم رو بزنم شارژ 

عه تموم شد تا پارت بعد بای بای فردا پارت بعد رو شب میزارم منطزر باشید چون این داستان یا رو رمان کاملا در مورد خودمه فردا شب میزارم خدافظ حمایت فراموش نشه مرسی گلم بای بای راستی پارت های ۱،۲،۳ رو تو وبلاگه خودم گزاشتم ۴،۵،۶،تو این وبلاگ بای بای خدافظ

 

 

 

 

 

 

 

 

هیی

هیی

دوستان من میخوام یه داستان دیگه هم بنویسم ایده بدید تا براتون حاضرش بکنم😐❤

با تشکر از نیکی که اون پست نظرسنجی مو نپاکید❤😐

راستی براتون فن ارت بزارم؟

یا نه ؟ من توی وبلاگ خودم براتون جبرانی گذاشتم بخاطر اینکه ۴ ۵ روز نبودم:) حتما نگاش بکنید فعلا!

سرنوشت

سرنوشت

سلام سلام من نویسنده جدید هستم امیدوارم از رمانم خوشتون بیاد بریم ادامه پارت ۵ 

امروز صبح که از خواب بیدار شدم رفتم صبحانه صبحانه خوردم و بعد هم اومدم یکم به مامانم کمک کردم رفتم رمان نوشتم و بعد هم زن داییم اینا اومدن خونمون بعد باهم غذا خوردیم و عمه هام اومدن خونمون و یکم نشستن و من هم با  دختر عمه بازی کردم که حوصلش سر نره با پسر داییم هم که کوچیکه بازی کردم که اونم حوصلش سر نره بعد هم همه رفتن عمه هام و زن  داییم و من هم یکم به مامانم کمک کردم و رفتم یکم آماده شدم و رفتم یه آرایش ساده کردم و بعد رفتم بیرون وقتی رفتم بیرون بعد از ۲ دقیقه دختر عموم دورسا اومد من از مامانش اجازه گرفتم تا بریم با هم بازی کنیم قبل از اینکه دورسا بیاد یک پسر پورو به نام هستم که تقریبا نصبی از رمانم در مورد اون هاس بود و همش من رو اذیت میکرد و به من نخ میداد بعد هم رفت و دوستش رو آورد اون دو برابر اون ها رو اعصاب بود اومد و کلی من رو اذیت کردن و بعد هم کلی با دورسا بازی کردیم و گرف زدیم و همش اون ها من رو اذیت کردن خلاصه شب شد و مامانا مون به ما گفتن بریم خونه ی مادر بزرگم و ما هم رفتیم خونه مادر بزرگم و بعد هم رفتم نوشابه و بستنی  گرفتم و اومدم خونه و خوردیم بستنی ها رو و بعد هم من شروع کردم به کیلیپ خنده دار دیدن با دورسا و بغی و بعد هم شروع کردم به رمان نوشتن و درسا داره رمانم رو که مینویسم رو میخونه و هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده و الان باید شام بخوریم و باید برم دیگه  

عه جای حساسش تموم شد تا پارت بعد بای بای فردا شب پارت بعد رو میزارم حمایت فراموش نشه که انرژی بگیرم برای پارت بعد بای بای

 

 

 

سرنوشت

سرنوشت

سلام سلام من نویسنده جدید هستم امیدوارم از رمانم خوشتون بیاد بریم ادامه پارت ۴

صبح از خواب که بیدار شدم رفتم کلاس و بعد هم اومدم و لباسم رو اوز کردم و رفتم تولد هم کلاسیم بعد اومدم خونه و رفتم دوش گرفتم و اومدم و لباسم رو اوز کردم یکم آرایش کردم و رفتم بیرون از شانس بدم ۳ پسری که همش در مورد اونها تو رمانم مینویسم رو دیدم و هر سه تا شون گفتن بی بازی کنیم من هم رفتم با اون ها فوت بال و بعد اومدم که توپ رو بگیرم من رو اذیت میکردن میخواستم که توپ رو بگیرم می گفتم بچم رو بدید اونا هم میگفتن لک لک برات بچه آورده 🤣 حسابی خندم می‌گرفت خلاصه که کلی بهم خوش گذشت و بعد هم اومدم خونه و دارم براتون رمان مینویسم و فیلم میبینم الان ها خونه تنهام نمیدونم چی کار کنم 

عه جای حساسش تموم شد تا پارت بعد بای بای فردا هم پارت بعد رو شب میزارم منتظر باشید بای بای 

نظرسنجی

سلام😀 بچه ها رمانم همینجوری منحرفی باشه یا عاشقانش کنم؟؟

نیکی ببخشید نمیدونم تبلیغ ممنوعه یا نه ولی ببخشید

 

بچه ها یه نفری به اسم Witch در وبلاگ لیدی باگ رمانه UNKNOWN میزاره:) لطفا برید لایک کنید پارت جدیدشو کامنت ندید خواهش میکنم! لطفا لایک کنید:) اگر ازش حمایت کنید دارید از من حمایت میکنید ! خواهش میکنم برید پارت آخرشو لایک کنید بازم میگم کامنت ندید! فعلا

دوستی بی حمتا

دوستی بی حمتا

سلام سلام من نویسنده جدید هستم امیدوارم از رمانم خوشتون بیاد بریم ادامه پارت ۱ 

سلام اسمه من دورسا هستم ۱۴ سالمه و از پسر عموم خوشم میاد تو خونه هم تنها زندگی میکنم 

داشتم تو تختم دراز میکشیدم و گوشیم رو چک میکردم که یک دفعه دیدیم پسر عموم زنگ زده سریع جوابش رو دادم 

ع: سلام خوبی 

د: سلام مرسی تو خوبی 

ع : میخوام بیام خونتون 

د : باشه بیا 

ع : پس ساعت ۱۰ شب میام باشه

د : باشه خدافظ

ع : خدافظ

د: بعد از این که از پسر عموم پیتر خدافظی کردم بعد رفتم یک چیزی آماده کردم و بعد هم خوردم و بعد رفتم لباس پوشیدم و بعد هم رفتم میکاپ کردم و آماده شدم که یک دفعه زنگ خورد و رفتم باز کردم و دیدم پیتر با دوستش بود که دوستش رو نمی‌شناختم اون پسر بود 

د: سلام این کی 

پ : سلام این دوستم آسری هست 

د : خوش بختم 

آ : سلام من هم از دیدن شما خوش بختم خانم 

د : دورسا 

آ : امم خانم دورسا 

د : بفرمایید تو 

پ : مرسی 

د : الان میرم قهوه بیارم 

پ : مرسی ممنونم 

آ : ممنونم 

د : رفتم قهوه درست کردم و اومدم دیدم که پیتر لخت بود قهوه از دستم افتاد و جلوی چشمم رو گرفتم و پیتر اومد جلو و 

عهه جای حساسش تموم شد تا پارت بعد بای بای اگه لایک ها به ۱۰ برسه پارت بعد رو میزارم بای بای ممنونم گلم پارت بعد منحرفی هست اگه سنتون بیشتر از ۱۱ باشه میتونید ببینید رمان بعدم رمز داره 

 

 

 

 

سر نوشت

سر نوشت

سلام سلام من نویسنده جدید هستم امیدوارم از رمانم خوشتون بیاد بریم ادامه پارت ۳ 

صبح که از خواب بیدار شدم یکم صبحانه خوردم و رمان نوشتم بعد هم فیلم عاشقانه دیدم و بعد هم رفتم دوش گرفتم و بعد اومدم و خودم رو خوشک کردم مامانم گفت که بریم خونه ی مادر بزرگم و بعدم هم رفتیم از شانس خونم دورسا هم بود و بعد هم باهم کلی حرف زدیم و بعد هم از مامانامون اجازه گرفتیم و بعد هم رفتیم پایین یکم بازی کنیم تا رفتم پایین ۳ پسر اومدن که هر ۳ تاشون من رو دوست داشتن و بعد هم همش نخ میدادن بهم و من رو اذیت میکردن و مامانامون همان و رو صدا کردن ما هم رفتیم خونه وقتی اومدم خونه شروع کردم به رمان نوشتن برای شما و بعد هم زن عموم به من جیگر داد و خوردم و الان هم دارم رمانم رو ادامه میدم و هیچ اتفاق دیگه ای نیوفتاده و زن عموم داره میره مامانم هم صدام میکنه برم غذا بخورم بای بای 

عه تموم شد امیدوارم از رمانم خوشتون اومده باشه این رمان از زندگی واقعی فردا هم پارت ۴ رو شب میزارم پارت های قبل تو وبلاگه خودمه اگه میخواین برید ببینید