سرنوشت
سلام سلام من نویسنده جدید هستم امیدوارم از رمانم خوشتون بیاد بریم ادامه پارت ۴
صبح از خواب که بیدار شدم رفتم کلاس و بعد هم اومدم و لباسم رو اوز کردم و رفتم تولد هم کلاسیم بعد اومدم خونه و رفتم دوش گرفتم و اومدم و لباسم رو اوز کردم یکم آرایش کردم و رفتم بیرون از شانس بدم ۳ پسری که همش در مورد اونها تو رمانم مینویسم رو دیدم و هر سه تا شون گفتن بی بازی کنیم من هم رفتم با اون ها فوت بال و بعد اومدم که توپ رو بگیرم من رو اذیت میکردن میخواستم که توپ رو بگیرم می گفتم بچم رو بدید اونا هم میگفتن لک لک برات بچه آورده 🤣 حسابی خندم میگرفت خلاصه که کلی بهم خوش گذشت و بعد هم اومدم خونه و دارم براتون رمان مینویسم و فیلم میبینم الان ها خونه تنهام نمیدونم چی کار کنم
عه جای حساسش تموم شد تا پارت بعد بای بای فردا هم پارت بعد رو شب میزارم منتظر باشید بای بای