رمان منحرفی p4
پارت قبلی زیاده روی بود اونم زیاد میدونم 💦ولی فعلا منحرفی داریم ولی نه اونقدر😐😐
قبول کنید زیاد بودش:///// و گفتم صبح میدم ولی کار داشتم و فقط تونستم رمز رو برای پارت قبل بدم الان برای جبران اومدم:) برید ادامه👇🏼
+فردا صبح با دل درد شدید بیدار شدم و رفتم حموم بلکه یکم بهتر شدم. از خونه راه افتادم و رفتم کافه تا از ادوارد عذر خواهی کنم و بهش قصیه رو بگم :( امیدوارم درکم کنه. خیلی دل درد داشتم و مثل این بودش که دارم میمیرم! تاکسی گرفتم و گفتم منو به کافه ببره یه ۳ دقیقه توراه بودیم چون ترافیک بود بعد از تسویه کردم و وارد کافه شدم . دنبالش میکشتم که ندیدمش از رییسش پرسید و بهم گفت: _بله سرکار اومد اما یا همش لیوانارو مینداخت زمین یا بی حوصله بود . بهش گفتم که بره تو اتاق کارکنان استراحت کنه بلکه بهتر بشه و بیاد الان تو اتاقه. +ممنونم میشه برم ببینمشون؟ _ بله ولی در بزنید +حتما!
+به اتاق کارکنان رفتم در زدم و داخل شدم از شون سوال کردم و بهم گفتن تو اتاق شماره ۱۰۴ میتونید پیداش کنید منم رفتم به سمت اتاقش . در زدم ولی کسی جوابم رو نداد بعدش بهم گفت_ خانم رییس میام یکم صبر کنید اگر خواستید داخل بشید! +وارد اتاقش شدم و گفت _خانم... _ تو؟ بقیه اونجا بودن بگو واست چیزی که میخوای رو بیارن!حالا هم برو بیرون بزار واسه خودم باشم!+پسرا هم انقدر احساستین؟ _ مگه نگفتم نمیخوام ببینمت؟! حالا برو نمیخوام دیگه ببینمت!+ تو داری جو گیری میکنی !اجازه دادی واست توصیح بدم؟ من دارم از درد میمیرم ولی اومد پیشت بعد تو میگی برو بیرون؟ واقعا که خجالت بکش! مرد گنه نشسته تو خودش؟ کاشکی میزاشتی توصیح بدم شاید بهم حق میدادی! دیگه هم میرم مزاحم خلوتت نمیشم .
+با عصبانیت از اتاقش اومدم بیرونو در رو جوری کوبیدم که هم خودش ترسید هم بقیه چپ چپ نگام کردم! محلشون ندادم رفتم بیرون از خانم تشکر کردم و با عصبانت زیاد رفتم بیرون!
داشتم باخودم حرف میزدم: خیلی دیونه ست چرا حتی اجازه نداد حرف بزنم؟ از خود راضی!داره فقط به خودش اهمیت میده!حتی ازم نپرسید چرا درد داری؟ مشکلی هست!؟ واقعا که! منم میشم عین خود پروش!
+بعد از یه ربع به خونه رسیدم ، لباسامو عوص کردم و رو تختم ولو شدم . حالم خیلی بد بود. هم ازش ناراحت بود هم عصبانی. تازه دردمم بیشتر شده بود تا ابنکه رفتم مسکن خوردم و بهتر شدم. داشتم تو گوشیم مبچرخیدم که دیدم از طرف ادوارد واسم پیام اومده. اولش خواستم بهش بیمحلی کنم که دیدم داره بهم زنگ میزنه . بازم اهمیت ندادم و گرفتم خوابیدم .
۱ ساعت بعد:
+از خواب بیدار شدم و گوشیمو دیدم که تعجب کردم!:
۳۷ پیام از ادوارد
۲۰ تماس از دست رفته از ادوارد
+با چیزی که دیدم تعجب کردم و نگران شدم که چرا انقدر بهم زنگ زده. دلم نمیخواست صداشو بشنوم ولی رفتمو پیاموشو خوندم همشون معذرت خواهی و چرا جواب نمیدیو نگرانتم و ...
+دلم ولسش سوخت و بعش زنگ زدم گوشیشو جواب داد:
_ الو؟ مارین؟ حالت خوبه؟ چرا جوابمو ندادی؟ میشه..
+صبر کن. مگه نگفتی نمیخوای منو ببینی؟ چی شده؟
_ میشه فردا خونم ببینمت؟ باید باهم صحبت کنیم در مورد دیروز و امروز صبح..
+نمیدونم.. نمیخوام به شما بدقول شم. میتونی خودت بیای؟
_ باشه
+ادرسو برات میفرستم
+گوشیو قطع کردم و براش فرستادم: پلاک.. خیابانه... واحد ۶ طبقه ی ۳
رفتم یه اریش مات و ساده کردم و یه لباس جم و جمر ساده با یه دامن بلند و مشکی.
بعد از نیم ساعت درو خونمو زد . درو باز کردن و دیدم
اوند داخل و سلام کرد
_ سلام مارین
+سلام ، کاری داشتید؟
_ قرار بود بیام و باهم صحبت کنیم:(
+البته بفرماید!
_ اومدم داخل ولی معلوم بود ازم دلخوره اما متوجه ی یه چیزی شدم اینکه مارین به خودش میپیچه و همش دستش رو شکمشه ، یه لحظه یاد حرف صبش افتادم که میگفت دارم از درد میمیرم! برام عجیب بود که چرا؟ این میتونست بهونه ایی باشه که دوباره رابطمون برقرار شه
_ مارین؟
+بله؟
_ حالت خوبه؟ بهم نگو اره که از قیافت تابلوعه
+کی من؟؟ اوه خب.. اره خوبم!
_ داری دورغ میگی!
+نه چرا دورع بگم؟
_ چون معلومه!
+مگه برات مهمه که من چمه؟
_ حتما!
_ بهتره راستشو بگی چون خودم دیدم که به خودت میپیچی و همش شکمتو گرفتی! چه اتفاقی واست افتاده؟
+بعید بدونم کسی واسش مهم باشه! حالاهم میشنوم گفتی میخوای صحبت کنی!
_ اره دارم باهات صحبت میکنم!چیشده؟ لج نکن بهم بگو!
+مطمعنی یه ذره هم مهمه؟
_ قطعا!چرا مهم نباشه؟ برام توصیح بده چت شده؟
+خب راستش...
برای پارت بعد ۴ لایک و ۷ کامنت