عشق نامرئی p10
خو سلام اومدم دوباره.
ادامه
کاترینا : 😝😝😝😝😝😝😝
الکس : دیگه داری حرصمو در میاری !!!!!!!
منم بدو بدو رفتم سمت در اتاقم و باااااااامممممممم !!!!!!!!
این صدا غیر معمول بود.......😶😶😶😶😶😶
درو باز کردم.........🚪🚪🚪🚪🚪🚪
هیچکی نبود ! 🤨🤨🤨🤨🤨
چپ و نگا کردم.....🙎🏻♀️🙎🏻♀️🙎🏻♀️.....راستو نگاه کردم......🙎🏻♀️🙎🏻♀️🙎🏻♀️......😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳
کاترینا : بدبخت شدیممممم !!!!!
سوال =
به نظرتون کاترینا یه موش دیده یا بقال سر کوچه یا شایدم مامانش و با دمپایی دیده ؟! 🤓🤓🤓🤓🤓
کاترینا : بابا برو گمشو من بدبخت شدم تو داری خنگ بازی در میاری !! 😡😡😡😡😡
نویسنده ( به قول کاترینا خنگ ) : عه ! یعنی چی ! یادم نمیاد شخصیتتو اینجوری نوشته باشم 🤔🤔🤔⁉️⁉️⁉️
نویسنده : اصن برگردیم سر داستان بابا !
کاترینا : 🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️.....بدبخت شدم !
لیندا : کاترینا میگم 🤓🤓🤓 ............. 😳😳😳😳 ........ 😄😄😄😄😄😄 آخ جون !
کاترینا : هن ؟! 😶😶😶😶😶😶
لیندا : آخ جووووونننن ! 😆😆😆😆 الکس مرده !
کاترینا : 🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
لیندا : چیه ؟ 😐😐😐😐😐 خو مرده دیه !
کاترینا : نخیر اوشگول ! سرش خورد به در !
لیندا : چییییی !! 😶😶😶😶......😭😭😭😭😭😭😭......چرا نمرده !
کاترینا : بابا گاگول بازیا رو بزار کنار و به جاش برو خاله رو صدا کن !
لیندا : باشه بابا ! 😒😒😒😒😒😒
خلاصه اون اوشگول رفت و خاله رو صدا کرد و خاله به جای اینکه منو دعوا بکنه ، گفتش این پسر دست از کاراش بر نمی داره 😁😁😁😁
لایک و کامنت و بده دیگهههه !
بای