انیمه گرل 💐🖤

این وبلاگ برای تفریحات شما و دیگر دوستان هم هستش. خیلی کتابی حرف زدم😎🤣😂

عشق نامرئی p5

عشق نامرئی p5

ادامه.

 

 

تو خواب نازی بودم . که یه صدایی شنیدم.

سوفی : کاترینا ، عزیزم ، پاشو . غذا حاضره ! 🙂🙂

کاترینا : چشم خاله......😪😪😪

سوفی : باشه . پس زودتر بیا.

چند دقیقه بعد اینکه خاله رفت ، رفتم و دست و صورتمو شستم . بعدش رفتم پایین برای شام.

لیندا : سلام کاترینا ! خوب خوابیدی ؟

کاترینا : 😪😪.......سلام . آره .

الکس : چه عجب تشریف اوردین . 😏😏 . میخواستین فردا می اومدین ! 😡😡

سوفی : الکس ! به جای دعوا بگیر غذاتو بخور !

کاترینا : وای خاله جون ! از اون ماکارونی های خوشمزه تو درست کردی ! آخ جون !

سوفی : آره عزیزم . گفتم چون قبلا از ماکارونی خوشت می اومد ، درست کردم.

غذا رو که خوردیم ، از خاله تشکر کردم و رفتم ظرف و شستم.

بعدش رفتم و لباس خوابم رو پوشیدم و گرفتم خوابیدم.

روز بعدش باید میرفتم دانشگاه ! خدایا ! 😫😫😫

روز بعد :

ویییببب.....وییییببب...........

کاترینا : بیدار شدم بابا !

از تخت اومدم بیرون . دست و صورتمو شستم و یه دوش گرفتم .

سوفی : صبح بخیر کاترینا ! خوب خوابیدی ؟

کاترینا : صبح بخیر خاله جون ! ممنون . خیلی خوب خوابیدم !

صبحونمو خوردمو و رفتم یه لباس درست و حسابی پوشیدم.

عکس لباس کاترینا :

 

کاترینا : خاله . من دارم میرم ! خداحافظ !

سوفی : کاترینا صبر کن الکسم بیاد !

کاترینا : واسه چی !؟ من که خودم راهو بلدم.......

سوفی : مگه نمیدونی . الکسم همون دانشگاه میره . لیندا هم همینطور !

یه لحظه خشکم زد . 

_ یعنی انی دوتا رو باید تحمل کنم !

_ چرا !

_ چرا !!

_ چراااااا !!!!!

این جملات تو سرم اکو میشد .

لیندا : من حاضر شدم ! بریم !

الکس : چقد تو ذوق داری . 😑😑😑😑

کاترینا : 😶😶😶 . همینو بگو .

لیندا : ( به هر دوتاشون نگاه کرد ) خب مگه شما دوتا خوشحال نیستین ؟!

کاترینا / الکس : نهههههههههههه !!!! 😡😡😡😡😡

لیندا : خب باشه حالا ........😐😐😐😐

تو راه داشتیم کل کل میکردیم که رسیدیم .

خوشبختانه به موقع رسیده بودیم.

هر کدوم یه جا نشستیم . من.و لیندا کنار هم نشستیم.

که یکی در زد و اومد تو.

؟؟؟؟ : سلام بچه ها . من معلم جدیدتون هستم . معلم ریاضی . اسمم فلورا هست.

دانش آموزا : از دیدنتون خوش بختیم.

خانم فلورا : خب بچه ها . دونه دونه خودتون رو معرفی کنید.

همه خودشون ور معرفی کردن . 

فقط من و لیندا مونده بودیم.

لارا : من لارا گراهام هستم . ۱۸ سالمه . 

بعدش نوبت من بود . لیندا خیلی آروم با آرنجش به دستم زد و گفت نوبت توئه.

منم بلند شدم و وایسادم .

کاترینا : من کاترینا جونز هستم . ۱۸ سالمه.

خانم فلورا : خوشبختم.

بعدش معلم جاها رو درست کرد.

خانم فلورا : تو هم پیش کاترینا بشین.

؟؟؟؟؟ : چشم خانم.

پس اسمش لاراست . چه اسم قشنگی !

کاترینا : سلام . من کاترینا هستم . اسم تو چیه ؟

؟؟؟؟؟ : من لارا هستم . ۱۸ سالمه.

کاترینا : چه جالب ! منم ۱۸ سالمه.

لارا : خوشبختم ! 😊😊😊

معلوم بود دختر خجالتی ای هست.

کاترینا : میای با هم دوست بشیم؟

لارا : چرا که نه .

معلم درس رو شروع کرد.

وقتی کلاس تموم شد :

کاترینا : لارا ، میتونی برای انجام دادن تکالیف بیای خونه ی من ؟

لارا : باشه!

شماره ی همو گرفتیم و من آدرس خونه رو بهش دادم.

لیندا : هی کاترینا!

کاترینا : بله ؟

لیندا : اون دختره کی بود باهاش حرف میزدی ؟ 😒😒

کاترینا : یعنی تمام این مدت داشتی فضولی منو میکردی ؟! 😡

لیندا : لطفا بحثو عوض نکن !

کاترینا : دوست جدیدم.

لیندا : خیال میکردم من تنها دوستتم . 😡

کاترینا : اولن تو دوست من نیستی ، دختر دایی مامانمی . دومن . چیکار به کار من داری ؟

لیندا : ...............

همین جوری داشتیم دعوا میکردیم که الکس اومد و سرمون داد زد.

الکس : شماها چتونه ! 😡😡😡 دانشگاهو گذاشتین رو سرتون!

لیندا : تقصیر کاتریناست ! 😡😡

الکس : مگه چیکار کرده ؟

لیندا : رفته با یکی دوست شده!

الکس : ............😐😐....😶😶......😑😑......خب که چی !!! 😡😡😡😡😡 اصلا به تو چه !

کاترینا : 😳😳😳 تا حالا ندیده بودم ازم دفاع کنی !

الکس : نکه میخوای دارت بزنم . 😑😑😑😑

کاترینا : نه . آخه همش بلدی مردم آزاری کنی ! 😁😁😁

الکس : خفه !

کاترینا : بی ادب ! 😞😞😞

الکس : خودتی ! راه بیفتین دیگه ! خسته شدم !

خلاصه ، رفتیم خونه.

کاترینا : سلام خاله !

سوفی : سلام بچه ها ! مدرسه خوب بود ؟

کاترینا / الکس / لیندا : نهههههههه !!! 😒😒😒

کاترینا : چی شد ؟ از مدرسه خوشت میومد! 😄😄😄

لیندا : به خاطر جنابعالی ، دیگه نه !

و رفت تو اتاقش.

سوفی : مگه چیکار کردی کاترینا ؟

کاترینا : هیچی . فقط با یکی دوست شدم و واسه انجام تکالیف دعوتش کردم خونه.

الکس چیکار کردیییییی !!!! 😡😡😡😡

کاترینا : مگه کار بدی کردم ؟

سوفی : نه عزیزم ! الکس چرا اینجوری میکنی ؟!

الکس : اصن به من چه !

و با عصبانیت رفت تو اتاقش.

سوفی : پسره ی ..........😡😡😡.......عزیزم برو لباساتو عوض کن. 😊😊

کاترینا : 😳😳😳........چشم !

رفتم و لباسام و عوض کردم .

ویییبببب.......ویییببببب......

گوشیم بود . اسمشو زده بود لارا.

کاترینا : الو . سلام لارا ! خوبی ؟

لارا : سلام کاترینا.................

 

 

پایان پارت 5

لایک و کامنت یادت نره

بای