عشق نامرئی p14
ادامه.
حمایت فراموش نشه
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
کاترینا : الان ساعت ۳ عه.
لیندا : دو ساعت وقت داریم.
کاترینا : میای بعد ناهار بریم بیرون بگردیم ؟
لیندا : اوکی.
ناهار خوردیم و رفتیم لباس پوشیدیم.
من یه تیشرت سفید بالای ناف و یه شلوار بگ خاکستری پوشیدم .
لیندا : حاضری ؟
کاترینا : آره.
کاترینا / لیندا : 😳😳😳😳 شبیه من لباس پوشیدی !...........😅😅😅😅😅😅
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
راه افتادیم . تصمیم گرفتیم که بریم سمت یه کافه.
داشتیم با هم حرف میزدیم و کلی میخندیدیم که چشمم به یه پسره افتاد.
کاتریتا : لیندا
لیندا : هوم ؟
کاترینا : اون استیو نیست ؟
لیندا : ها ؟ عه ! آره خودشه !
استیوم چشمش به من و لیندا افتاد و با یه نگاه متعجب بهمون نگاه کرد .
بعد چند ثانیه یه لبخند دختر کش زد.
استیو : شما دخترا اینجا چیکار میکنین ؟
لیندا : اومدیم یه چرخ بزنیم . تو چی ؟
استیو : داشتم میرفتم واسه خواهرم یه چیزایی بگیرم.
لیندا : خواهر داری ؟ خوش به حالت . من یه داداش دارم. 😟😟😟😟
استیو : 😄😄😄😄😄 اونقدرام خوب نی.
منم با یه چهره ای به لیندا نگاه میکردم. 😶😶😶😶😶
لیندا : خب..........ما کم کم رفع زحمت کنیم.
استیو : باشه خدافظ.
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
همینجوری چرخ میزدیم و رسیدیم به کافه.
یه قهوه و دسر خوردیم و دیدیم ساعت شیشه.
پاشدیم و رفتیم چند تا لباس خیلی خوشگل خریدیم و برگشتین خونه.
وقتی که برگشتیم ، خشکم زد ! اون اینجا چیکار میکنه ! دلم خیلی براش تنگ شده بود ! 😢😢😢😢😢
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
خب تمامید.
حدس بزنید اون فردی که کاترینا تو خونه باهاش روبرو شد کی بود ؟! 🤨🤨🤨🤨🤨
( یه شخصیت جدیده ها . شما بگین به نظرتون چه نسبتی با کاترینا داره )
و اسمش رو هم حدس بزنید.
با حمایتاتون بازم بهم انرژی بدین.
بای ❤❤❤❤