سرنوشت
سلام سلام من نویسنده جدید هستم امیدوارم از رمانم خوشتون بیاد بریم ادامه پارت ۵
امروز صبح که از خواب بیدار شدم رفتم صبحانه صبحانه خوردم و بعد هم اومدم یکم به مامانم کمک کردم رفتم رمان نوشتم و بعد هم زن داییم اینا اومدن خونمون بعد باهم غذا خوردیم و عمه هام اومدن خونمون و یکم نشستن و من هم با دختر عمه بازی کردم که حوصلش سر نره با پسر داییم هم که کوچیکه بازی کردم که اونم حوصلش سر نره بعد هم همه رفتن عمه هام و زن داییم و من هم یکم به مامانم کمک کردم و رفتم یکم آماده شدم و رفتم یه آرایش ساده کردم و بعد رفتم بیرون وقتی رفتم بیرون بعد از ۲ دقیقه دختر عموم دورسا اومد من از مامانش اجازه گرفتم تا بریم با هم بازی کنیم قبل از اینکه دورسا بیاد یک پسر پورو به نام هستم که تقریبا نصبی از رمانم در مورد اون هاس بود و همش من رو اذیت میکرد و به من نخ میداد بعد هم رفت و دوستش رو آورد اون دو برابر اون ها رو اعصاب بود اومد و کلی من رو اذیت کردن و بعد هم کلی با دورسا بازی کردیم و گرف زدیم و همش اون ها من رو اذیت کردن خلاصه شب شد و مامانا مون به ما گفتن بریم خونه ی مادر بزرگم و ما هم رفتیم خونه مادر بزرگم و بعد هم رفتم نوشابه و بستنی گرفتم و اومدم خونه و خوردیم بستنی ها رو و بعد هم من شروع کردم به کیلیپ خنده دار دیدن با دورسا و بغی و بعد هم شروع کردم به رمان نوشتن و درسا داره رمانم رو که مینویسم رو میخونه و هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده و الان باید شام بخوریم و باید برم دیگه
عه جای حساسش تموم شد تا پارت بعد بای بای فردا شب پارت بعد رو میزارم حمایت فراموش نشه که انرژی بگیرم برای پارت بعد بای بای