ارباب ⛓️ و برده 🥺
خب ببخشید متاسفم خیلی دیر دادم بای. f1 p4
M: ولم کن عوضی بیعشور کثافتاااااا منو ول کنیننننننن.
E: عی بابا وول نخورررر الان درستش میکنم.
مرینت:
آه منو تو بقلش گرفته بود بعد چند دقیقه گرمایی بین بدن منو بدنش رد بدل شد.اییییی دلم ایییییییییی دلممممممممممم از دل درد دارم میمیرممممممم.
E: نترس بابا تازه اول بارداری اینجوریه!!
M: کص.کش تو چه گروهی خوردیییی کو.نی چه گروهی خوردی خار.مادر چه گروهی خوردیییی.
E: من دوست ندارم زنم بد دهن باشه ها وگرنه مجازات میشه.
M: گوه نخور مرتیکه قهوه ای تیره من زنت نیستممم.
E: ولی از من بارداری هاااا.
M: اشغال بیشعور ایییییی دلم ایییییییییی دلمممممممم
۹ ماه بعدددددد دیه گفتم جلو بره رمان واسه همین ۹ ماه بعد تر.
M: ام کلویی آروم تر شکمم گنده شده!!
مرینت:
با خودم گفتم ادوارد احمق گفتش ارباب نیس.ولی در عین حال حاضر اربابه.
E: چی میگی با خودت عزیزممممممم.
M: حرف مفت نزن ادوارد من عزیزت نیستم!! اگه بودم منو ببین تو چه وضعیمم.
E: ببخشید دیگه از تو خوشم امد.
M: تو قلط کردی.ایییییی اییی دلمممممم.
E: چی شده نگوووووو بچچههههه.
M: آیی دلم ادوارد دارم میمیرمممم،کمکککککم کن دلممم ایییییی.
E: وایسا وایسا الان به دکتر زنگ میزنمم،بشین همینجاا.
M: به نظرت من الان میتونم بشینم.ایییییییییییییییییییییی.
E:صبر کن الان میزارمت بالای تخت.الان دستم رو از زیر سر و زانوت میگیرم خب مواظب باش فشاری به دلت وارد نشه باشع.
M: باشههه ایییی ادوارد آرومممممم.دلمم.
E: آخ باشه صبر کن.
«فلش بک جلو»
دکتر: خب آقای ادوارد بچه نیاز داره باباشون ببینه.
ادوارد:
بلند شدم دکتر رو بغل کردم و ازش تشکر کردم در اتاق رو باز کردم دیدم مری رو تخت خوابیده و بچه کنارش داره گریه میکنه رفتم بغلش کردم و بهش گفتم: صبر کن مامانت بهوش بیاد یه آشوبی به پا کنه که همه رو وادار به خودکشی کنه🙂 چی نه تورو کار ندارم بابا البته اگه من روت اسم بذارم.
مرینت:
با صدای گریه بچه بیدار شدم و دیدم داره به ادوارد نگاه میکنه که باهاش حرف میزنه همینطور داشتم گوش میدادم که یهو شنیدم میگه آشوب به پا میکنه وایسا از موقعیت استفاده کردم و یهو از زیر پتو اومدم بیرون و گفتم آخ باز بچه دارم.که یهو ادوارد گفت وای وای کوش کجاست من توان همین رو هم ندارم.که یهو گفتم: وا چه ترسیدی آنقدر از بچه بدت میاد؟؟
E: نه بابا بدم که نمیاد ولی به عنوان یه ارباب باید به کار هام برسم و این بچه جلو کار هام رو میگیره.
M: که اینطور............ صبر کن.....
مرینت:
یهو رفتم زیر پتو و یهو از زیر پتو رفتم تو بغلش که یهو هر سه تا افتادیم پایین منو ادوارد انفچقدر خندیدم که دلمون درد گرفت ولی بچه داشت گریه میکرد.
E: خب مری حالا اسمی مورد نظر داری ؟؟
M: خب آره....... اوممممممم.......
مرینت:
یه نگاه کردم به چشمای مظلومش که داره به من نگاه میکنه و گفتم رابینسون مامان خوبی؟؟؟
که یهو ادوارد گفت که عع نمیشه اسمش رو یه چیز دیگه بزاری؟؟؟ آخه اسم داداش من رابینسون هستش.
M: رابینسون مامان نگاه کن داره به اسمی که من برات گذاشتم بی احترامی میکنه.
E: نه بابا اصن اینطور نیستش که تو جوگیر شدی عزیزممممممم.
M: اوهوم که من عزیزتم؟؟؟؟
E: باز شروع نکن مری.
M: نه بابا شوخی کردم.
کاراکتر: ۳۱۱۷
قرار بود که پایین ۲۰۰۰ تا بدم ولی خب بیشتر دادم تا پارت بعدی خدافسی کیوتام اگه بازدید بخوره پارت بعدی رو میزارم😈
بای😈