💔 دروغ یا حقیقت 💔 p2
اوکی با پارت 2 اومدم
ادامه
هوری : سلام خانم
خانم مدیر : سلام دخترم . چیزی شده ؟
هوری : کلاس من کجاست ؟
خانم مدیر : بزار ببینم........اسم و فامیلت ؟
هوری : هوری آدامز
خانم مدیر : هوری.........🧐🧐 آها ! طبقه ی دوم , کلاس 121
هوری : ممنون
خانم مدیر : خواهش میکنم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
منم بدو بدو رفتم سمت توماس
توماس : خب ؟..........کلاستو پیدا کردی ؟
هوری : آره . طبقه ی دوم , کلاس 121
توماس : هومممممم........باشه . پس فعلا.
هوری : اهوم.......فعلا
من رفتم سمت کلاس خودم . توماس هم سمت کلاس خودش.
خوشبختانه به موقع رسیده بودم.
رفتم تو . دیدم دو تا نیمکت خالیه . رفتم سمت اونی که یه دختر نشسته بود.
هوری : میتونم اینجا بشینم.
دختر : ب......بله !
هوری : ممنون.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
5 دقیقه بعد
یه پسر با موهای سیاه که خیلی مرموز بود , با قیافه ی پوکر فیسی اومد تو.
خیلی جدی به نظر میرسید.
رفت و نشست رو نیمکت خالی.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
بعد 10 دقیقه
تقققق......تقققق..........🚪
معلم اومد تو.
یه زن با موهای طلایی و چشمای آبی.
خانم براون : خب بچه ها , من معلم ادبیاتتون , خانم براون هستم. ( Brown )
خانم براون : لطفا همه خودتون رو معرفی کنید.
بعد چند دقیقه , به آخرین نفرات , یعنی من و بغل دستیم , باید خودمون رو معرفی می کردیم.
هوری : من هوری آدامز هستم و 19 سالم هست.
دختر : من سوفی جونز هستم.
پس اسمش سوفی بود ؟!
هوری : چه اسم قشنگی داری.
سوفی : ممنون
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
زنگ پایان کلاس
هوری : میای ما وتا باهم بریم ؟
سوفی : میخوای با من بری ؟
هوری : آره . مشکلی هست ؟
سوفی : ن....نه...........فقط.........هیچکی نمیخواد با من باشه.........
هوری : بهش فکر نکن ! از حالا یه دوست جدید داری !
بعدش دستشو گرفتم و کشیدمش سمت پله ها.
و هر دو با هم رفتیم...........................
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خب اگه لایک کردی , کامنت هم بده.
از مدیر هم خواهش میکنم که اگه میشه برای رمانم برچسب درست کنه.
بای